196
شهر رمضان
 شهر از فراز بام هویداست 
 پاییز ، برگ های درختان را 
 با دست های لرزان اوراق کرده است 
 چشمش هنوز در پی هر برگ می دود 
 باران ، نوار پهن خیابان را 
 چون کفش عابرانش ، براق کرده است 
 وز هر دو سوی ، حاشیه ی این نوار را 
دندان برگ های خزان خورده می جود 
انواع سوسک های فلزین ، بر این نوار
 همواره از دو سوی روانند 
این رهروان زنده ی بی جان 
 با چشم های گرد درخشان 
 با شاخ های نازک نورانی 
 بی اعتنا به آدمیانند 
 من ، از فراز چتر درختان 
 همراه این نوار نگاهم را 
 تا دور می فرستم 
آنجا که خانه های پرکنده 
 مانند جعبه های پر کبریت 
 در پنجه ی حریق خزانند 
آنجا که نورهای پس پرده 
سیگارهای شامگهانند 
آنجا که روشنایی چشمک زن چراغ
سر فصل رفتن است و سر آغاز آگهی
آنجا که عمر آدمی و قامت درخت
 در پیشگاه منزلت آسمانخراش
رو می نهند از سر خجلت به کوتهی
آنگه ، من از فراز درختان دور دست 
 بار دگر به سوی خود آرم نگاه را 
 در آستان ، نظاره کنم شامگاه را 
بینم که زیر بارش ابر سیاه مست 
شهر از صدا پر است ولی از سخن ، تهی
بانگ اذان به گنبد افلاک می خورد 
اما ، کلام حق 
در انزوای خانه ی من ،  خاک می خورد 

