شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در نومیدی
نادر نادرپور
نادر نادرپور( شام بازپسین )
300

در نومیدی

شبانگهان که شفق ، موج آتشینش را
به صخره های زمین کوبد از کرانه ی روز
به جای آن که دل از آفتاب برگیرم
گمان برم که طلوعش میسر است هنوز
اگر رها کند ین باور شگفت مرا
اگر تهی شوم از ین امید بی فرجام
چنان به سوی افق می گریزم از دل شهر
که آفتاب بسوزاندم در آتش خویش
مرا خیالی از ینگونه در سر است هنوز
ازین خیال ، چه سود ؟
من آن اسیر سیه روزگار امیدم
من آن مریض شفاناپذیرا یمانم
وگرنه ، آه چرا در شبی چنین تاریک
مرا به رجعت خورشید ، باور است هنوز ؟