217
غروبی در شمال
شیر دریا خفته در آغوش نیزاران هنوز
بیشه بیدار است از بانگ سپیداران هنوز
دست شب ،  نارنج سرخ آسمان را چیده است 
خون او جاری است از دندان کهساران هنوز
با طلوع هر چراغی روز پرپر می شود 
آسمان گلگونتر ست از چشم تبداران هنوز
باد ،  سر بر میله های سرد باران می زند 
مانده در زندان او همچون تبهکاران هنوز
موج ،  گویی خواب دریا را پریشان می کند 
شیر خواب آلود می غرد به نیزاران هنوز
آه ، امشب در من از دریا پریشانتر ،  کسی است 
کز خیالش می پریشد خاطر یاران هنوز
حسرت تلخی است در کامش که از می خوشترست 
مستی اش خوابی است دور از چشم بیداران هنوز
گریه ی ی مستانه اش در بزم هشیاران چرا ؟
نم نم باران خوش است آخر به میخواران هنوز
آه این مردی که در من می خروشد کیست ، کیست ؟
رسته از بندی ، در انبوه گرفتاران هنوز
پرده را پس می زنم ، مرغابیان پر می زنند 
گوشه ای از آسمان ، آبی است در باران هنوز

