257
حادثه
مرغی هنوز در قفس صبح می پرد 
مرغ ستاره ای 
شب در درون پوسته اش می خزد چو مار 
 من چون مسافری که فرومانده در غبار 
 نور سپیده در قدح سبز آسمان 
شیر بریده ایست پر از لخته های خون 
 مرغی ز لای پنجره ی خوابگاه من 
 سر می کند برون 
مار سیاه ، پوسته اش را دریده است 
 مرغ سپید ، از قفس خود پریده است
 در من غبار حادثه ای موج می زند 
مرغی نشسته غمگین ، در موج این غبار
  ماری خزیده سنگین ، در راه انتظار 

