246
تک درخت
شب ها گریختند و ، تو چون بادهای سرد 
همراه با سیاهی شب ها گریختی
در راه خود ، ز شاخه ی زرد حیات من 
عشق مرا چو برگ خزان دیده ریختی
من چون غباری از دل شب های بی امید 
برخاستم که خوش بنشینم به دامنت 
آواره بخت من !  که تو چون نوعروس باد 
رفتی ، چنانکه کس نشد آگه ز رفتنت 
 شب ها گریختند و ، تو چون یادهای دور 
هر لحظه از گذشته ی من دورتر شدی
با آنچه رفته بود و نیامد دوباره باز 
در سرزمین خاطر من ، همسفر شدی 
تنها ، درین غروب غم انگیز زندگی
افتاده ام چو سایه ی گمگشتگان به راه 
لرزم چو شاخ و برگ نهالان نیمه جان 
 در زیر تازیانه ی باران شامگاه 
بس روزها که شعله ی نارنجی شفق 
 سوزاندم در آتش رنگین خویشتن 
 چون در رسد کبوتر ماه از فراز کوه 
گنجاندم به سایه ی غمگین خویشتن 
از تک درخت زندگی بی امید من 
مرغان روزها همه یک یک پریده اند 
 شب ها چو توده های کلاغان شامگاه 
از دور ، از دیار افق ها ، رسیده اند 

