195
چشم ها و دست ها
شب در رسید و ، وحشت آن چشم بی نگاه 
 چون لرزه های مرگ ، تنم را فراگرفت 
در ژرفنای خاطر من ، جستجوکنان 
دستی فروخزید و مرا آشنا گرفت 
در پنجه های وحشی او ماندم از خروش
فریاد من ز وحشت او در گلو شکست 
چشم ستاره ای بدرخشید و ، نور ماه
  چون تیر در سیاهی چشمم فرو نشست 
یک لحظه ، آسمان و درختان و ابرها 
 در هم شدند و محو شدند و نهان شدند
 یک لحظه ، آن دو چشم گنهکار دوزخی
از پشت پرده های سیاهی عیان شدند 
 چون پرده ای که رنگ بر آن می دود به خشم 
گیتی پر از غبار شد و تیرگی گرفت 
 یک لحظه ، هر چه بود خموشی گزید و مرد 
 گفتی هراس مرگ بر او چیرگی گرفت 
تنها دو چشم سرخ ، دو چشمی که می گداخت 
نزدیک شد ، گداخته شد ، شعله برکشید 
 اول ، دونقظه بود که درتیرگی شکفت 
وانگه ، دو نور سرخ از آن هر دو سر کشید 
گفتی ز چشم مرگ ، زمان ، قطره قطره ریخت 
 در قطره های دمبدمش ، زندگی فسرد 
در نور آن دو چشم که لرزید و خیره ماند 
باز آن دو دست سرد ، گریبان من فشرد 
 در پنجه های وحشی او ماندم از خروش
 فریاد من ز وحشت او در گلو شکست 
چشم ستاره ای بدرخشید و ، نور ماه 
 چون تیر ، در سیاهی چشمم فرو نشست 
نالیدم از هراس و ، در آفاق بی فنا 
گم شد صدای زیر وبم ناله های من 
 ظلمت فرا رسید و نسیم از نفس فتاد
 بشکست در گلوی خموشی ، صدای من 

