شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بخش ۳۱ - وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی
مولوی
مولوی( دفتر سوم )
110

بخش ۳۱ - وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی

وا مگردان هیچ ازینها دم مزن
تا نیاید بر من و تو صد حزن
عاقبت پیدا شود آثار این
چون علامتها رسید ای نازنین
در زمان از سوی میدان نعره ها
می رسید از خلق و پر می شد هوا
شاه از آن هیبت برون جست آن زمان
پابرهنه کین چه غلغلهاست هان
از سوی میدان چه بانگست و غریو
کز نهیبش می رمد جنی و دیو
گفت عمران شاه ما را عمر باد
قوم اسرائیلیانند از تو شاد
از عطای شاه شادی می کنند
رقص می آرند و کفها می زنند
گفت باشد کین بود اما ولیک
وهم و اندیشه مرا پر کرد نیک