شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۸۵۱
مولوی
مولوی( غزلیات )
72

غزل شمارهٔ ۸۵۱

ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
در خانه خیالت شاید که غم درآید
ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد
شاید که با وجودت در ما عدم درآید
ای غم تو جمع می شو کاینک سپاه شادی
تا کیقباد شادان با صد علم درآید
ای دل مباش غمگین کاینک ز شاه شیرین
آن چنگ پرنوای خالی شکم درآید
آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی
وان مطرب معانی اکنون به دم درآید
ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی
اندر درم درافتی چون او درم درآید
آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم
زان کس که جان فزایی او را سلم درآید