شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۵۷۶
مولوی
مولوی( غزلیات )
55

غزل شمارهٔ ۵۷۶

دل من چون صدف باشد خیال دوست در باشد
کنون من هم نمی گنجم کز او این خانه پر باشد
ز شیرینی حدیثش شب شکافیدست جان را لب
عجب دارم که می گوید حدیث حق مر باشد
غذاها از برون آید غذای عاشق از باطن
برآرد از خود و خاید که عاق چون شتر باشد
سبک رو همچو پریان شو ز جسم خویش عریان شو
مسلم نیست عریانی مر آن کس را که عر باشد
صلاح الدین به صید آمد همه شیران بود صیدش
غلام او کسی باشد که از دو کون حر باشد