شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۳۵۲
مولوی
مولوی( غزلیات )
65

غزل شمارهٔ ۳۵۲

چو با ما یار ما امروز جفتست
بگویم آنچ هرگز کس نگفته ست
همه مستند این جا محرمانند
میندیش از کسی غماز خفته ست
خزان خفت و بهاران گشت بیدار
نمی بینی درخت و گل شکفته ست
اگر یک روز باقی باشد از دی
زمین لب بسته است و گل نهفته ست
هلا در خواب کن اوباش تن را
که گوهرهای جانی جمله سفته ست
خمش کن زردهی زان در نیابی
وگر محرم شوی بستان که مفتست