شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۵۴۵
مولوی
مولوی( غزلیات )
44

غزل شمارهٔ ۲۵۴۵

مگر مستی نمی دانی که چون زنجیر جنبانی
ز مجنونان زندانی جهانی را بشورانی
مگر نشنیده ای دستان ز بی خویشان و سرمستان
وگر نشنیده ای بستان به جان تو که بستانی
تو دانی من نمی دانم که چیست این بانگ از جانم
وزین آواز حیرانم زهی پرذوق حیرانی
صلا مستان و بی خویشان صلا ای عیش اندیشان
صلا ای آنک می دانی که تو خود عین ایشانی