شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۱۸۸
مولوی
مولوی( غزلیات )
44

غزل شمارهٔ ۲۱۸۸

در این رقص و در این های و در این هو
میان ماست گردان میر مه رو
اگر چه روی می دزدد ز مردم
کجا پنهان شود آن روی نیکو
چو چشمت بست آن جادوی استاد
درآ در آب جو و آب می جو
تو گویی کو و کو او نیز سر را
به هر سو می کند یعنی که کو کو
ز کوی عشق می آید ندایی
رها کن کو و کو دررو در این کو
برو دامان خاقان گیر محکم
چو او باشد چه اندیشی ز باجو
برو پهلوی قصرش خانه ای گیر
که تا ایمن شوی از درد پهلو
گریزان درد و دارو در پی تو
زهی لطف و زهی احسان و دارو
سیه کاری و تلخی را رها کن
بر ما زو بیا غلطان چو مازو
از او یابد طرب هم مست و هم می
از او گیرد نمک هم رو و هم خو
از او اندیش و گفتن را رها کن
لطیف اندیش باشد مرد کم گو