شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۱۰۵
مولوی
مولوی( غزلیات )
101

غزل شمارهٔ ۲۱۰۵

ساقی من خیزد بی گفت من
آرد آن باده وافر ثمن
حاجت نبود که بگویم بیار
بشنود آواز دلم بی دهن
هست تقاضاگر او لطف او
و آن کرم بی حد و خلق حسن
ماه برآید تو مگویش برآ
بر تو زند نور مگویش بزن
ای به گه بزم بهین عیش و نوش
وی به گه رزم مهین صف شکن
از پی هر گمره نیکو دلیل
وز پی محبوس چه ای خوش رسن
عالم همچون شب و تو همچو ماه
تو مثل شمعی و جان ها لگن
جان مثل ذره بود بی قرار
با تو شود ساکن نعم السکن