شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۰۸۵
مولوی
مولوی( غزلیات )
51

غزل شمارهٔ ۲۰۸۵

به صلح آمد آن ترک تند عربده کن
گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن
سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او
گزید لب که رها کن حدیث بی سر و بن
بگفتمش که چرا می کند چنین گردش
بگفت هیزم تر نیست بی صداع دتن
بگفتمش خبر نو شنیده ای او گفت
حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن
بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا
اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن
نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است
ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن