شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۷۸۸
مولوی
مولوی( غزلیات )
68

غزل شمارهٔ ۱۷۸۸

تا کی گریزی از اجل در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می برند انا الیه راجعون
تا کی زنی بر خانه ها تو قفل با دندانه ها
تا چند چینی دانه ها دام اجل کردت زبون
شد اسب و زین نقره گین بر مرکب چوبین نشین
زین بر جنازه نه ببین دستان این دنیای دون
برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون
دزدیده چشمک می زدی همراز خوبان می شدی
دستک زنان می آمدی کو یک نشان ز آن ها کنون
ای کرده بر پاکان زنخ امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانه ات از خانه کردندت برون
کو عشرت شب های تو کو شکرین لب های تو
کو آن نفس کز زیرکی بر ماه می خواندی فسون
کو صرفه و استیزه ات بر نان و بر نان ریزه ات
کو طوق و کو آویزه ات ای در شکافی سرنگون
کو آن فضولی های تو کو آن ملولی های تو
کو آن نغولی های تو در فعل و مکر ای ذوفنون
این باغ من آن خان من این آن من آن آن من
ای هر منت هفتاد من اکنون کهی از تو فزون
کو آن دم دولت زدن بر این و آن سبلت زدن
کو حمله ها و مشت تو وان سرخ گشتن از جنون
هرگز شبی تا روز تو در توبه و در سوز تو
نابوده مهراندوز تو از خالق ریب المنون
امروز ضربت ها خوری وز رفته حسرت ها خوری
زان اعتقاد سرسری زان دین سست بی سکون
زان سست بودن در وفا بیگانه بودن با خدا
زان ماجرا با انبیا کاین چون بود ای خواجه چون
چون آینه باش ای عمو خوش بی زبان افسانه گو
زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون