شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۵۸۲
مولوی
مولوی( غزلیات )
53

غزل شمارهٔ ۱۵۸۲

هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم
کار دارم من به خانه لا نسلم لا نسلم
گفته ای فردا بیایم لطف و نیکویی نمایم
وعده ست این بی نشانه لا نسلم لا نسلم
گفته ای رنجور دارم دل ز غم پرشور دارم
این فریب است و بهانه لا نسلم لا نسلم
گفت مادر مادرانه چون ببینی دام و دانه
این چنین گو ره روانه لا نسلم لا نسلم
گوییم امروز زارم نیت حمام دارم
می نمایی سنگ و شانه لا نسلم لا نسلم
هر کجا خوانند ما را تا فریبانند ما را
غیر این عالی ستانه لا نسلم لا نسلم
بر سر مستان بیایی هر دمی زحمت نمایی
کاین فلان است آن فلانه لا نسلم لا نسلم
گوییم من خواجه تاشم عاقبت اندیش باشم
تا درافتی در میانه لا نسلم لا نسلم
رو ترش کرد آن مبرسم تا ز شکل او بترسم
ای عجوزه بامثانه لا نسلم لا نسلم
دست از خشمم گزیدی گویی از عشقت گزیدم
مغلطه است این ای یگانه لا نسلم لا نسلم
جمله را نتوان شمردن شرح یک یک حیله کردن
نیست مکرت را کرانه لا نسلم لا نسلم