شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۵۴۱
مولوی
مولوی( غزلیات )
53

غزل شمارهٔ ۱۵۴۱

مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام
از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازی ها تو پختستی و من خام
تویی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام
مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمت های ما وز جور ایام
چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
مرا در راه دی دشنام دادی
چنین مستم ز شیرینی دشنام