شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۳۶۰
مولوی
مولوی( غزلیات )
50

غزل شمارهٔ ۱۳۶۰

باده ده ای ساقی جان باده بی درد و دغل
کار ندارم جز از این گر بزیم تا به اجل
هات حبیبی سکرا لا بفتور و کسل
یقطع عن شاربه کل ملال و فشل
باده چو زر ده که زرم ساغر پر ده که نرم
غرقه مقصود شدی تا چه کنی علم و عمل
اصبح قلبی سهرا من سکر مفتخرا
ان کذب الیوم صدق ان ظلم الیوم عدل
ای قدح امروز تو را طاق و طرنبیست بیا
باده خنب ملکی داده حق عز و جل
طفت به معتمرا فزت به مفتخرا
من سقی الیوم کذی جمله ما دام حصل
مست و خوشی خواجه حسن نی نی چنان مست که من
کیسه زر مست کند لیک نه چون جام ازل
لواء نا مرتفع و شملنا مجتمع
و روحنا کما تری فی درجات و دول
توبه ما جان عمو توبه ماهیست ز جو
از دل و جان توبه کند هیچ تن ای شیخ اجل
عشقک قد جادلنا ثم عدا جادلنا
من سکر مفتضح شاربه حیث دخل
بحر که مسجور بود تلخ بود شور بود
در دل ماهی روشش به بود از قند و عسل
یا اسدا عن لنا فنعم ما سن لنا
حبک قد حببنا فاعف لنا کل زلل
بس بود ای مست خمش جان ز بدن رست خمش
باده ستان که دگران عربده دارند و جدل
اسکت یا صاح کفی واعف عفا الله عفا
هات رحیقا به صفا قد وصل الوصل وصل