شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۱۹
مولوی
مولوی( غزلیات )
59

غزل شمارهٔ ۱۱۹

برخیز و صبوح را بیارا
پرلخلخه کن کنار ما را
پیش آر شراب رنگ آمیز
ای ساقی خوب خوب سیما
از من پرسید کو چه ساقیست
قندست و هزار رطل حلوا
آن ساغر پرعقار برریز
بر وسوسه محال پیما
آن می که چو صعوه زو بنوشد
آهنگ کند به صید عنقا
زان پیش که دررسد گرانی
برجه سبک و میان ما آ
می گرد و چو ماه نور می ده
حمرا می ده بدان حمیرا
ما را همه مست و کف زنان کن
وان گاه نظاره کن تماشا
در گردش و شیوه های مستان
در عربده های در علالا
در گردن این فکنده آن دست
کان شاه من و حبیب و مولا
او نیز ببرده روی چون گل
می بوسد یار را کف پا
این کیسه گشاده از سخاوت
که خرج کنید بی محابا
دستار و قبا فکنده آن نیز
کاین را به گرو نهید فردا
صد مادر و صد پدر ندارد
آن مهر که می بجوشد آن جا
این می آمد اصول خویشی
کز سکر چنین شدند اعدا
آن عربده در شراب دنیاست
در بزم خدا نباشد آن ها
نی شورش و نی قیست و نی جنگ
ساقیست و شراب مجلس آرا
خاموش که ز سکر نفس کافر
می گوید لا اله الا