شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۰۴۶
مولوی
مولوی( غزلیات )
50

غزل شمارهٔ ۱۰۴۶

نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر
ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر
همی بینم رضایت در غم ماست
چگونه گردد این بی دل ز غم سیر
چه خون آشام و مستسقیست این دل
که چشمم می نگردد ز اشک و نم سیر
اگر سیری از این عالم بیا که
نگردد هیچ کس زان عالمم سیر
چو دیدم اتفاق عاشقانت
شدستم از خلاف و لا و لم سیر
ولی دردم تو اسرافیل جان ها
نیم از نفخ روح و زیر و بم سیر
چو بوی جام جان بر مغز من زد
شدم ای جان جان از جام جم سیر
چو بیشست آن جنون لحظه به لحظه
خسیس آن کو نگشت از بیش و کم سیر
چو دیدم کاس و طاس او شدستم
از این طشت نگون خم به خم سیر
خیال شمس تبریزی بیامد
ز عشق خال او گشتم ز غم سیر