شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
با آب
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی( از زبان برگ )
107

با آب

شب
رودخانه
با کلماتی که گاه گاه
آموخت از مکالمه ی ابر و دره ها
آهنگ روستایی و سیال آب را
پرداخت در ستایش گل های شرم تو
وینک
هر جویکی
که می گذرد از کنار من
آن نغمه ی نواخته ی عاشقانه را
تکرار می کند
شعر روان جوی
صمیمی شد انچنانک
در گوش من
به زمزمه
تکرار می شود
همچون ترانه های خراسانی لطیف
در کوچه های کودکی من
چندان زلال و ژرف و برهنه ست
کاینک به حیرتم
کاین شعر عاشقانه ی پر شور و جذبه را
باران سروده است
یا من سروده ام ؟
من چون درخت معجز زردشت
چون سرو کاشمر
با شاخ و برگ سبز بهاران
قد می کشم به روشنی صبح
از سایه های رودکناران
من آن نیم که بودم
این لحظه دیگرم
در خویش می سرایم دریا و صبح را
تا رودخانه ی سخن نرمساز تو
این گونه شاد
می گذرد از برابرم
باران
چندان زلال شعر تو امشب
ایینه تصور و تصویر من شده ست
کاینک
به هر چه عشق و ترانه ست
دیوان خویش رابه تو تقدیم می کنم