شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزلی در مایه ی شور و شکستن
محمدرضا شفیعی کدکنی
محمدرضا شفیعی کدکنی( از بودن و سرودن )
141

غزلی در مایه ی شور و شکستن

نفسم گرفت ازین شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی»؟
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن