شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
محمدعلی بهمنی
محمدعلی بهمنی( گزیدهٔ اشعار )
110

این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانهٔ آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می جویی از این زادهٔ اضداد؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندان زدهٔ غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد