شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بهار وزمستان
مهدی سهیلی
مهدی سهیلی( گزیدهٔ اشعار )
106

بهار وزمستان

پسرم، ای " سروش " کوچک من!
ای چراغ شبان تار پدر!
تو یکی غنچه ای و من گل پیر -
تو شکفتی، ولی پدر پژمرد -
خرمی رفت از بهار پدر.
***
آمدی، تا پدر به خویش آید
نرم نرمک، ره سفر گیرد.
مرغ نوپای تازه پروازی
آمدی تا که مرغ خسته ی پیر -
زین قفس، جاودانه پر گیرد.
***
" من " و " تو" چیست؟ هیچ می دانی؟
معنی واژه های: " بود " و " نبود "
تو یکی برگ استواری و من -
برگ لرزنده بر درخت وجود
***
تو بهاری و من زمستانم
آمدی تا که من به خواب شوم
من چو برفم، تو همچو خورشیدی
پیش خورشید، باید آب شوم
***
پسرم، ای " سروش " کوچک من
تو بهاری و من زمستانم
تو بدین باغ، پا نهادی و من -
فصل بدرود گوی بستانم
***
" غنچه " لبخند می زند که دگر
باغ، جای " گل کهن " نبود
توئی آن نو دمیده غنچه ی من
با تو این باغ، جای من نبود
***
" باغ " گفتم، ولی خطا گفتم
عرصه ی ما " کویر" " باغ نما " ست
" ماه " و " خورشید" هم به دیده ی من -
دو - سیه گنبد "چراغ نما"ست
***
اگر این عرصه، باغ و، گر راغ است
ما که رفتیم، بر تو ارزانی
دارم امید، زین سفر نکشی -
همچو من، سالها پشیمانی.
۱۶/۶/۱۳۵۰