شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
سوگند
مهدی سهیلی
مهدی سهیلی( گزیدهٔ اشعار )
134

سوگند

الاهی بدلهای افروخته
بجانهای از عاشقی سوخته
بآهی که بر جانی آتش زده
بجانی که سوزد چو آتشکده
به اشکی که در ماتمی ریخته
چو گوهر به مژگانی آویخته
بچشمی که از غم در آن خواب نیست
بجانی که یکدم در او تاب نیست
بلبخند تلخ تهی دستها
بفریاد از عاشقی مست ها
بهر کس که سوزیست در جان او
بدردی که مرگ است درمان او
بآن مادر پیر دلسوخته
که چشمش براه پسر دوخته
به پایی که پوینده راه تست
بدستی که هر شب بدرگاه تست
بهر نو عروسی که ناکام، مرد
به پر بسته مرغی که در دام، مرد
به پیر تهی دست با آبروی
بزنهای غمگین آشفته موی
به دردی که در سینه ها خفته است
به رازی که در سینه، ناگفته است
به بیمار آشفته از دردها
بانده فقر جوانمردها
بانعام خود سر فرازیم ده
ز دیگر کسان بی نیازیم ده
خدایا! بخون شهیدان تو
بآیات جانبخش قرآن تو
به آه سحر خیز شب آشنا
به بیمار با سوز تب آشنا
به آن دل که از غصه ویرانه است
بآن زن که آهش غریبانه است
بشبناله بینوایان پیر
به طفل یتیمی که ناخورده شیر
بعشقی که با شرم آمیخته
به اشکی که در عاشقی ریخته
بمردی که شرمنده و خسته پای
بدست تهی رو نهد بر سرای
به اشک جوانان پرهیزکار
که ریزد ز بیم تو در شام تار
به شبهای تلخ دل افسردگان
ببانگ عزای جوانمردگان
بموئی که از غم پریشان شده
بروئی که در گریه پنهان شده
به آن واپسین دم که هنگام مرگ
جوانی خورد جرعه از جام مرگ
به شبناله مادری دردناک
که دارد عزیزی در آغوش خاک
بآن بی پناهی که در بیکسی
بنالد که یکدم بدادش رسی
بده بخت آنم که یاری کنم
ز غمخوارگان غمگساری کنم
الاهی باندوه پیغمبران
بدلهای تابان دین پروران
به زندانیانی که در غربتند
بآوارگانی که در غربتند
بآن دل که در آن بجز آه نیست
بجانی که از شادی آگاه نیست
به آخر دم مادری دلپریش
که گرید بفرزند تنهای خویش
به آنان که از غصه آکنده اند
بغربت بهر سو پراکنده اند
به بیمار حیران مرگ انتظار
به بدرود محکوم در پای دار
بطفلی که آهیش در سینه است
و تنها کس او در آئینه است ـ
سیه جامه پوشد ز شام سیاه
بشب شیر نوشد ز پستان ماه ـ
بخسبد غریبانه در سوز تب
بآهنگ لالائی مرغ شب
بدان شام سرید که عریان تنی
شود گرم، با یاد پیراهنی
به صبح یتیمان شب زنده دار
بشام غریبان بی غمگسار
ببخشا مرا دولت بندگی
که فردا نگریم ز شرمندگی
(( سی ام آبان ۱۳۴۹ ))