شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
جامه سبز بهار
مهدی سهیلی
مهدی سهیلی( گزیدهٔ اشعار )
175

جامه سبز بهار

باز کن پنجره را، دخترکم فصل بهار ست
بکناری بزن این پرده را غمگین دلازار
باز کن پنجره را ـ
تا زند دختر خورشید، بر این غمکده لبخند ـ
تا وزد موج نسیمی بمن از دامن دربند
تا دمد نور سپیدی بتو، از سینه البرز
تا رسد عطر دلاویز گل از سوی دماوند
باز کن پنجره را فصل بهار است
باغ، بیدار شد از خواب دی و بهمن و اسفند
دختر کوچک من فصل بهار است
باز کن پنجره را ـ
تا بدین کلبه رسد نغمه مرغان خوش آهنگ
تا نسیمی بسر و زلف تو ریزد گل صد رنگ
تا بخوانیم بهمراه کبوتر، غزل صبح
تا برانیم بآواز قناری غم خود را زدل تنگ
دخترم! فصل بهار است بر این پنجره ها، پرده میاویز
تا به بینیم بهر سو، گذر چلچله ها را
دشت تا دشت درخت است و بر اندام درختان ـ
جامه سبز بهارست
جلگه تا جلگه ز گلهای همه پر نقش و نگار است
همه انگشت نهالان ـ
چشم، تا کار کند غرق نگین های شکوفه است
همه جا، دست زمین، لاله فروش است
همه سو، موج هوا، عطر نثار است .
باغ را بنگر و فواره الماس فشان را
ارغوان ریخته بر دامن هر دشت
دشت را بنگر و این فرش زمردوش یاقوت نشان را
دخترم! آینه را از سر این طاقچه بردار
که در این فصل دلاویز ـ
همه جا آینه بندان بهار است
یکطرف پیش رخت، آینه روشن مهتاب ـ
یکطرف آینه چشمه رخشنده آرام ـ
یکطرف آینه قدی سیمینه البرز ـ
با چنین آینه بندان بهاری ـ
هر طرف روی کنی آینه خیز است ـ
هر کجا پای نهی آینه زار است
شانه را دور بیفکن
که تو را گر نبود شانه، نه اندوه و نه بیم است
بهترین شانه تو دست نسیم است
دخترم! عطر چه خواهی ؟
که نسیم سحری عطر فروش است
موج هر باد که بر زلف تو پیچد ـ
پیک خوشبوی بهارست و رباینده هوش است
دخترم! باز کن از گردن خود رشته گوهر
تا که بانوی بهاران ز شکوفه ـ
به سروشانه سیمین تو گوهر بفشاند
یا برانگشت ظریف تو نگین از گل رنگین بنشاند
هر چه زیبائی و زیباست در آغوش بهارست
مرغکان بر سر هر شاخه گل، گرم سرودند ـ
تازه گلها همه در باغچه آماده رقصند ـ
خوشنوا چلچله ها، زمزمه گر، مست نشاطند ـ
لک لکان صیحه کنان پیک درودند ـ
سارها چرخ زنان در دل ابرند ـ
گاه، چون موج خروشان، همه در اوج فرازند
گاه، چون برگ درختان همه در قوس فرودند .
باز کن پنجره را، دخترکم فصل بهار ست
بکناری بزن این پرده را غمگین دلازار
باز کن پنجره را ـ
تا زند دختر خورشید، بر این غمکده لبخند ـ
تا وزد موج نسیمی بمن از دامن دربند
تا دمد نور سپیدی بتو، از سینه البرز
تا رسد عطر دلاویز گل از سوی دماوند
باز کن پنجره را فصل بهار است
باغ، بیدار شد از خواب دی و بهمن و اسفند
(( فروردین ماه ۱۳۵۰ ))