شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۶۷۱
خواجوی کرمانی
خواجوی کرمانی( غزلیات )
50

غزل شمارهٔ ۶۷۱

خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم
دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم
با چنین درد ندانم که چه درمان سازم
مگر این کز پی آن مایهٔ درمان بروم
منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند
چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم
بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد
چو من دلشده با دیدهٔ گریان بروم
گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار
چون سکندر ز پی چشمهٔ حیوان بروم
تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم
همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم
چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست
شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم
اگرش دور مخالف به عراق اندازد
من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم
همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند
رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم