شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
تضمین با غزل حافظ رحمت الله علیه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( تضمین ها )
30

تضمین با غزل حافظ رحمت الله علیه

شها شراب به جامم ز حوض کوثر کن
خراب و مست ز عشق جناب حیدر کن
مرا به دشمن آن شیر حق مظفر کن
ز در درآ و شبستان ما منوّر کن
دماغ مجلس روحانیان معطر کن
برآر مطرب جان نغمه از دل بریان
بخوان ترانۀ عشق علی شه ایمان
بگو به حلقۀ عشاق با لبی خندان
به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل و جان
ز در درآ و تماشای باغ و منظر کن
صبا مراست ز دلجوئیت یکی درخواست
ببر پیام مرا نزد یار بی کم و کاست
بگو به آن که فنا در خدا و وجه خداست
از آن شمایل و الطاف و حسن خوش که تراست
ببر شمامه و چون عود و عطر مجمر کن
شهی به ملک خدا چون تو دلربا نبود
کسی به غیر تو لایق به انما نبود
معرّف تو به جز ذات کبریا نبود
طمع به نقد وصال تو حد ما نبود
حوالتیم بدان لعل همچو شکر کن
توئی امیر و توئی آمر و توئی مأمور
تو خاتم و تو سلیمان و جمله عالم مور
اگر چه هجر بود مژده ای برای حضور
ستارۀ شب هجران نمی فشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مه بر کن
کسان ز عشق تو هر لحظه می دهندم پند
خدا گواست به اندرزشان زنم لبخند
بتا به جان عزیزت ترا دهم سوگند
چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن وناز بر صنوبر کن
بغیر عشق تو جانا نباشد آهنگم
اگر زنند چو دیوانگان به سر سنگم
ز جرم بی حد و عصیان خویش دل تنگم
از این مرقّع پشمینه نیک در ننگم
به یک کرشمۀ صوفی وشم قلندر کن
اگر چه بسته ام اندر الست میثاقی
ولی هنوز ز عشقت نخواندم اوراقی
زنم ز وسوسۀ نفس لافِ مشتاقی
فضول نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
توئی ز بعد محمد ( ص ) ز جمله عالم به
توئی به امر خداوند مهتران را مه
چو مست می شود از مستیت خم باده
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین لطیفه دماغ خرد معطر کن
اگر به غمزه هلاکم کنی تراست حلال
شکایت از تو نمودن مراست امرمحال
کجا به درک تو نائل شود کمال ( کمال )
حجاب دیدۀ ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
( کمال ) چون تو شدی بنده ای ز جان جهان
بنه به گردن خود حکم نافذ قرآن
ز عرش او به طلب چارده مه تابان
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن