شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در مولود مسعود حضرت حجت سلام الله علیه
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
36

در مولود مسعود حضرت حجت سلام الله علیه

بر ساقی جان ز مر خداوند خطاب است
خیزید که در ساغر دل بادۀ ناب است
یاران سخن عشق ز لعل لب جانان
جانسوزتر از نغمۀ جانسوز رباب است
یک جرعه می صاف ز جام لب ساقی
خوشتر ز دو صد بحر پر از قند و گلاب است
گر چشم دلی کور نباشد به حقیقت
بیند همه ذرات لبالب ز شراب است
هر کس ز ره دل نگرانست به ساقی
از جام رخش تا به ابد مست و خراب است
آن کس که مکیده است شراب از لب جانان
بر آتش سوزان دل خویش کباب است
از ساقی مه روی بگیرید شرابی
جائی که همه ملک جهان همچو سراب است
گر پیری و داری هوس عشق جوانی
یک جرعۀ می نوش که آن پیک شباب است
آن دم که ز می منع کند زاهد سالوس
صاحبدل از آن منع گرفتار عذاب است
دانی ز چه امروز عوالم شده سرمست
چون مولد آن ماه رخ بسته نقاب است
یاران همه دانند که در نیمۀ شعبان
خورشید رخش از همه ذرات بتاب است
مرآت خدا نور هدی قبلۀ حاجات
قطب دو جهان علت ایجاد کتاب است
سبط نبی و شبل علی حضرت قائم ( ع )
داور ز خداوند جهان روز حساب است
ابن الحسن عسکری آن قائد اسلام
از روز ازل تا به ابد پا به رکاب است
هر چند جنابش نبود ذات خدا لیک
ما را همه دم چشم به درگاه جناب است
زیرا رخ زیباش بود وجه الهی
البته رخ شهر عیان از رخ باب است
از حضرت او گشته ایاب همه مخلوق
بر محضر عدلش همه را نیز ذهاب است
آن وجه خدائی است که باقیست ولیکن
عالم همه فانی چو یکیوجه حباب است
در قلب محبان خود آن حامل اسرار
بنشسته به امر حق و حاضر به جواب است
در آینۀ دل ، رخ آن نورخدائی
‌مهریست درخشان که عیان پشت سحاب است
در قلب نمودست ظهور آن شه خوبان
آن سان که رخ مهر جهانتاب در آب است
هر کس که در این آینه نادیده خدا را
گشته است به حق مشرک و کمتر ز دواب است
هر کس که ندیده است رخش را ز ره دل
از کوری خود نیک گرفتار حجاب است
آن کس که بود منکر آن دلبر عالم
دستش همه از خون دل خویش خضاب است
جانا نبود هیچ تعجب که در عالم !
از جور فلک منکر سیمرغ ذباب است
آن را که نخوردست می از جام دل او
در روز قیامت ز خداوند عتاب است
آن دل که در او نیست شعاعی ز جمالش
دل نیست ، بلی خانه ای از آب و تراب است
هر کار بجز بندگیش کار خطائی است
با بندگیش کار جهان عین صواب است
آن کس که در او گشته فنا از مدد حق
چون صعوه ای افتاده به چنگال عقاب است
بیرون ز نصاب است جمال شه ما ، لیک
حسن دیگران ناقص و کمتر ز نصاب است
بی دوستیش بحر ثواب است گناهی
با دوستیش کوه گنه محض ثواب است
با دوست او دوست هر آن کس شده او را
اندر سفر عشق خداوند ، شتاب است
در جام رفیقانش همۀ بادۀ توحید
در کام رقیبانش همه تیر شهاب است
هر کس که ندارد به کف از بادۀ مهرش
ولله که شایسته هر گونه عقاب است
هر چند « کمال » است گنهکار ، ولیکن
آن شاه جهان شافع او روز حساب است