شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
چشم جهان روشن از لقای معلم
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
86

چشم جهان روشن از لقای معلم

چشم جهان روشن از لقای معلم
گوش جهان گلشن از صدای معلم
هیچ نگشت است آشنا به علومی
هر که نگشت است آشنای معلم
یک دو سه جامی بنوش با دل خرم
از می تعلیم جان فزای معلم
طرفه بیانی نگر که از شرف علم
شاه بود کمترین گدای معلم
مدح و ثنائی ز خویش هیچ نگویم
علم بود خود بهین ثنای معلم
عاشق علم و عمل کند ز سر شوق
جان و دل خویش را فدای معلم
آن که دل خویش را به علم صفا داد
می شنود از درون، ندای معلم
آن که بدانست قدر قیمت دانش
کُحل بصر کرد خاک پای معلم
آن که چشید از علوم لذت مستی
خویش فدا کرد از برای معلم
آن که ز عشق علوم جام بقا یافت
دید ز مرآت دل خدای معلم
غیر خدای علیم و قادر منّان
کس نتواند دهد جزای معلم
خود به حقیقت نگر که گوهر دانش
هست فروزنده از عطای معلم
شمس فروزان در آسمان حقیقت
نیست به جز مهر بی ریای معلم
پاک کن از زنگ جهل چهرۀ دل را
از می تعلیم غم زدای معلم
راست بود این سخن اگر که بگویند
خانۀ دل هست خود بنای معلم
کرده هویدا علوم هر دو جهان را
جلوۀ جام جهان نمای معلم
هست علوم جهان به دیدۀ تحقیق
رشحه ای از بحر با صفای معلم
حق نشود هرگز از تو راضی و خرسند
گر نشوی شامل رضای معلم
گفت علی آن که دانشی به من آموخت
کرد مرا عبد فکر و رای معلم
همچو «کمال» از طریق گوش دل خویش
گوش نما پند پربهای معلم