شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۸۷۱
کمال خجندی
کمال خجندی( غزلیات )
51

شمارهٔ ۸۷۱

کارم ز دست شد نظری کن بکار من
بنگر بکار بنده خداوندگار من
فارغ شدم ز جنت و فردوسی و حورعین
تا اوفتاد بر سر کویش گذار من
بس جان نازنین که چو گل میرود به باد
ر در پای سروناز تو ای گلعذار من
کا تا جلوه کرد سرو قدت بر کنار چشم
خالی نگشت آب روان از کنار من
گفتی شبی بیایم و بستانم از تو جان
از نهار جان من که مده انتظار من
وقتی که بگذری بسر تربت کمال
راحت رسد بسی به تن خاکسار من