شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
هم پیمان
هوشنگ ابتهاج (سایه)
هوشنگ ابتهاج (سایه)( غزل )
281

هم پیمان

گشاد کار آن دلبند اگر با جان من بودی
همانا دادن جان کار بس آسان من بودی
جدایی کار دشمن بود ورنه ای برادر جان
من از جان یاورت بودم تو پشتیبان من بودی
وفا تا پای جان این است پیمانی که ما بستیم
در آن عهد وفاداری تو هم پیمان من بودی
چو فرزندت مر خواند شهید راه آزادی
چه خواهی گفتنش فردا؟ که زندانبان من بودی؟
تو زندانبان من بودی و من زندانی ات، اما
اگر نیکو بیندیشی تو هم زندان من بودی
عجب کز چانه ی گرمت سخن ناپخته می آید
نبودی خام اگر با آتش سوزان من بودی
در این زندان من از خون دل خود آب می خوردم
تو هم چون سایه بر این خوان غم مهمان من بودی