215
وا مینهم به اشک و به مژگان تدارکش
وا مینهم به اشک و به مژگان تدارکش
چون وقت آب و جاروی اين راه میرسد
اينت زهی شکوه که نزدت سلام من
با موکب نسيم سحرگاه میرسد
با ديگران نمینهدت دل به دامنت
چونانکه دست خواهش کوتاه میرسد
ميلی کمين گرفته پلنگانه در دلم
تا آهوی تو کی به کمينگاه میرسد!
هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شهر
وقتی که سيب نقره ای ماه میرسد
شاعر! دلت به راه بياويز و از غزل
طاقی بزن خجسته که دلخواه میرسد