شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
حسین منزوی
حسین منزوی( غزلیات )
119

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت

به سینه می زندم سر، دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هـوای کرشمه‌های صدایت
نه یوسفم، نه سیاوش، به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست! تاب وسوسه‌هایت
تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قدیمی
برون کشیده‌ام و دل نهاده‌ام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمی‌کنم اگر ای دوست، سهل و زود، رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دست‌های عقده‌گشایت؟
به کبر شعر مَبینم که تکیه داده به افلاک
به خاکساری دل بین که سر نهاده به پایت
"دلم گرفته برایت" زبان ساده‌ی عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!