914
روح سیاوش
 گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم
 از این دوگانگی ست که بس درد می کشم
سویم میا و روح پریشان من مخوان
 اوراق کهنه ای ز کتابی مشوشم
پرهیز این زمان ز من ای نازینن که من
سر تا به پای شعله و پا تا سر آتشم
با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم
 خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم
بستی میان به قتلم و جرمم همین که من
 با خامه خیال خود آن موی می کشم
 دارد رواج سکه قلب هنر حمید
 عیب من که کنون پاک و بی غشم

