94
شمارهٔ ۹۷۴
صعب کاریست سرآسیمه ی ایام شدن
بازگشتن ز رقیبان و به ناکام شدن
می روم بی خود و باخود زجفا می گویم
تا کی از دست دل انگشت کشِ عام شدن
یک قدم را که نهادم دم رفتن بر دوست
وقت رجعت نتوان باز به ده گام شدن
پیش ما روی نکونیست دریغ ارنه رواست
از پی روی نکو رفتن و بدنام شدن
گر خردمند بود مرد چو پیش آید کار
بایدش اول از آغاز به انجام شدن
این همان دانه ی زرق است نزاری هش دار
مصلحت نیست دگر باره سوی دام شدن
مغز دین در سر سودای هوس نتوان کرد
از پی حرمت کافر نتوان خام شدن
منزل بادیه دور است و سحر گه نزدیک
دشمنان خفته صواب است به هنگام شدن
حوریان منتظر آن که ببینند و تو را
شرم ناید چو مُغ آخر برِ اصنام شدن