شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۹۵۸
حکیم نزاری
حکیم نزاری( غزلیات )
49

شمارهٔ ۹۵۸

کی تواند هرکس از خود عاشقی بر ساختن
لافِ مُشتاقی زدن معشوق را نشناختن
شرطِ شوقِ دوستانِ بی غرض دانی که چیست
نام و ننگ و مال و ملک و جسم و جان درباختن
بی خبر تا کی زهستی لاف دین داری زدن
بی نشان تا کی ز معنی تیغِ دعوی آختن
تا کلاهِ کبر و نازِ خواجگی ننهی ز سر
در صف عشّاق گردن کی توان افراختن
گر عزای حرص خواهی کرد در صحرای دل
یک شبیخون بایدت بر نفسِ کافر تاختن
نفس را چون شیشه دان و دفع همّت را چو سنگ
سنگ را در شیشه این جا واجب است انداختن
گر ز سوزِ عشق بگذارد نزاری باک نیست
شمع را کاری دگر نبود به جز بگداختن