شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۸۷۷
حکیم نزاری
حکیم نزاری( غزلیات )
46

شمارهٔ ۸۷۷

جان برای تو که هم دردی و هم درمانم
سر فدای تو که هم جانی و هم جانانم
با تو چون قامت تو از دگران آزادم
بی تو چون وصل تو از بی نظران پنهانم
لوح سودای تو چون باد ز سر می گیرم
در سر اندوه تو چون آب ز بر می خوانم
عشق روحانی سوزان تر از این ممکن نیست
کز تف آه جگر برق همی سوزانم
گر خیالی ست کسی را و تصور بندد
کز تو برگردم و خو باز کنم نتوانم
دیده بر قبضه ی ابروی کمان دارم و تیر
بر جگر میخورم و روی نمی گردانم
شب هجران تو گر تا به قیامت باشد
دیده بر هم نزنم ور مژه خون افشانم
گر سگم خوانی و کس باز نزاری خواند
دهنش بشکنم و یا سه بدو برسانم