75
شمارهٔ ۲۵۱
خرابم از آن نرگسِ نیم مست
تمام اختیارم برون شد ز دست
توقّع مکن کز کمان دار تیر
اعادت کند چون برون شد زشست
به دیرِ مغان می پرستیده ام
ز بس می پرستی شدم بت پرست
اگر بت پرستی در اسلام نیست
کسی را ندانم در اسلام هست
که رویِ بتی دید و پوشید چشم
که مکروه دید و مقابل نشست
بیا بگذر ای خواجه از زهدِ خشک
موحّد ز تردامنی باز رست
دری هست بیش از مبادیِ عقل
که بر عشق بازست تا بر که بست
ز تو هیچ نگشاید از خود ببُر
مجرّد ز هم راهِ بد بر شکست
چو افسرده خام است و عاشق بسوخت
ملامت مکن بر نزاریِ مست