شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۰۰۸
حکیم نزاری
حکیم نزاری( غزلیات )
45

شمارهٔ ۱۰۰۸

مرا که دوست تو باشی نترسم از دشمن
اگر جهان به سرآید من و تو و تو و من
من و تو شرک بود آن تویی نه من غلطم
ز رویِ لطف بپوشی برین خطا دامن
بکش مرا تو بمان تا من از میان بروم
به خونِ من نه دیت بر تو واجب و نه ثمن
به منزلی که تو باشی مرا چه راهِ نزول
که در مقامِ ملایک نگنجد آهرمن
محبتّی که ز تو در درون سینۀ ماست
نگنجد از رهِ انصاف در زمین و زمن
به عهدِ حسنِ تو شد اهلِ راز را معلوم
که هر که جز تو پرستید لات بود و وَثَن
بهارِ عمر چو بگذشت و روزگارِ نشاط
چنان بود که به هنگامِ برگ ریز چمن
نزاریا چه کنی چاره نیست جز تسلیم
چو سیل بر بُنه افتاد و برق در خرمن
مرا برفت به غرب ز دست دامنِ دل
کنار ارمن و گُرجم چه گُرج و چه ارمن