1141
اعتراف
تا نهان سازم از تو بار دگر 
راز این خاطر پریشان را 
می کشم بر نگاه ناز آلود 
نرم و سنگین حجاب مژگان را 
دل گرفتار خواهشی جانسوز 
از خدا راه چاره می جویم 
پارساوار در برابر تو 
سخن از زهد و توبه می گویم
آه ... هرگز گمان مبر که دلم 
با زبانم رفیق و همراهست 
هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ 
کی تو را گفتم آنچه دلخواهست 
تو برایم ترانه می خوانی 
سخنت جذبه ای نهان دارد 
گوئیا خوابم و ترانهٔ تو 
از جهانی دگر نشان دارد 
شاید این را شنیده ای که زنان 
در دل (آری) و (نه) به لب دارند 
ضعف خود را عیان نمی سازند 
راز دار و خموش و مکّارند 
آه ، من هم زنم ، زنی که دلش 
در هوای تو می زند پر و بال 
دوستت دارم ای خیال لطیف 
دوستت دارم ای امید محال 

