120
غزل شمارهٔ ۱۷۶
گذشت آن گل و حسرت بیادگار گذاشت 
برفت از نظر عندلیب و خار گذاشت 
چو آسمان بسرم سایه فکند از لطف 
بعزتم ززمین بر گرفت و خوار گذاشت 
چشید ذوق وصالش چو دل نهان گردید 
ببرد لذت مستی ز سرخمار گذاشت 
ربود چون زمیان دل کناره کرد از من 
وفا و مهر بیکباره بر کنار گذاشت 
شکفت غنچه دل از گشاد چهره او 
ولی برشته جان عقده بی شمار گذاشت 
مثال زینت دنیاست حسن مهرویان 
خوش آنکه زین دو گذشت و باختیار گذاشت
بفیض گفتم خوبان وفا نمیدارند 
ببین چگونه ترا زارو دلفکار گذاشت 

