شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بیگانه
فریدون مشیری
فریدون مشیری( ابر و کوچه )
114

بیگانه

غم آمده، غم آمده، انگشت بر در می زند
هر ضربهٔ انگشت او بر سینه خنجر می زند
ای دل بکش یا کشته شو؛ غم را در این جا ره مده
گر غم در این جا پا نهد، آتش به جان درمی زند
از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا؟
غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می زند