شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غازی غزنوی
فرخی سیستانی
فرخی سیستانی( قصاید )
61

شمارهٔ ۱۱۶ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غازی غزنوی

عید عرب گشادبه فرخندگی علم
فرخنده باد عید عرب برشه عجم
سلطان یمین دولت و پیرایه ملوک
محمود امین ملت و آرایش امم
شاهی که تیره کرد جهان برعدو به تیغ
میری که بر گرفت به داد ازجهان ستم
پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو
نیکودل و ستوده خصال و نکوشیم
در رای او بلندی و در طبع او هنر
درخلق او بزرگی ودر خوی اوکرم
اندر دلش دیانت واندر کفش سخا
اندر تنش مروت واندر سرش همم
از تیغ او ولایت بدخواه او خراب
از رای او ولایت احباب او خرم
از حشمت ایچ شاه نیارد نهاد روی
آنجایگه که بنده او برنهد قدم
شاهان و مهتران جهانرا به قدر و جاه
مخدوم گشت هر که مر اورا شد از خدم
چونانکه برقضای همه خلق رفت رفت
بر فتح و بر جهاد وبر آثار او قلم
تیغش بجنگ، پیل برون آرد از حصار
تیرش به صد، شیر برون آرد از اجم
تا جنگ بندگانش بدیدند مردمان
کس در جهان همی نبرد نام روستم
از بهر قدر و نام سفر کرد و تیغ زد
قدر بلند و نام نکو یافت لاجرم
آن سال خوش نخسبد و از عمر نشمرد
کز جمع کافران نکند صد هزار کم
امسال نام چند حصار قوی نوشت
در هر یکی شهی سپه آرای و محتشم
تا باز بر تن که ببانگ آمده ست سر؟
تا باز در تن که به جوش آمده ست دم ؟
اینک همی رود که بهر قلعه بر کند
از کشته پشته پشته وز آتش علم علم
تا چند روز دیگر از آن قلعه های صعب
ده خشت بر نهاده نبیند کسی بهم
ز نشان اسیر و برده شود مردشان تباه
تنشان حزین و خسته شود، روحشان دژم
آنرا به سینه تیغ فرود آمده ز مغز
وین را زپشت نیزه فرو رفته در شکم
وز خون حلقشان همه بر گوشه حصار
رودی روان شده به بزرگی چو رود زم
آنجا که کنده باشد تلی شود چو کوه
آنجا که قلعه باشد قعری شد چویم
چشم درست باز نداند میان خون
خار و خس حصار زقنبیل و از بقم
سیمین تنان رونده و سیمین بتان بدشت
گرد آمده صنم به تبه کردن صنم
وز بار بر گرفتن و با ناز تاختن
در پشت سروهای خرامان فتاده خم
خسرو نشسته تاج شه هند پیش او
چونانکه تخت گوهر بلقیس پیش جم
برداشته خزینه و انباشته بزر
صندوقهای پیل و نه در دل هم و نه غم
پیلان مست صف زده در پیش او و او
قسمت همی کند به در خیمه بر حشم
وز بردگان طرفه که قسم سپه رسید
نخاس خانه گشت به صحرا درون خیم
از شاره ملون و پیرایه بزر
آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم
بازار پر طرایف و بر هر کناره یی
قیمتگران نشسته ستاننده قیم
یک توده شاره های نگارین به ده درست
یک خانه بردگان نو آیین به ده درم
زینسان رقم زده که بگفتم بدین سفر
زینسان زنند بر سفرش بخردان رقم
این زو مرا شگفت نیاید بهیچ حال
او را همیشه حال بدینسان بود نعم
هر سال کو به غزو رود قوم خویش را
زینگونه عالمی بوجود آرد از عدم
تا آب را قرار نباشد به روز باد
تا خاک را غبار نباشد به روز نم
تا سبزه تازه تر بود و آب تیره تر
جاییکه بیشتر بود آنجایگه دیم
پاینده باد و کام روا باد وشاد باد
آن شادیی که نیل ندارد بهیچ غم
پیوسته باد عزت و فر و جلال او
بد گوی را بریده زبان و گسسته دم