شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در اسرار شریعت
اقبال لاهوری
اقبال لاهوری( پس چه باید کرد؟ )
106

در اسرار شریعت

نکته ها از پیر روم آموختم
خویش را در حرف او واسوختم
مال را گر بهر دین باشی حمول
«نعم مال صالح’‘ گوید رسول
رومی
گر نداری اندر این حکمت نظر
تو غلام و خواجهٔ تو سیم و زر
از تهی دستان گشاد امتان
از چنین منعم فساد امتان
جدت اندر چشم او خوار است و بس
کهنگی را او خریدار است و بس
در نگاهش ناصواب آمد صواب
ترسد از هنگامه های انقلاب
خواجه نان بندهٔ مزدور خورد
آبروی دختر مزدور برد
در حضورش بنده می نالد چو نی
بر لب او ناله های پی به پی
نی بجامش باده و نی در سبوست
کاخها تعمیر کرد و خود بکوست
ایخوش آن منعم که چون درویش زیست
در چنین عصری خدا اندیش زیست
تا ندانی نکتهٔ اکل حلال
بر جماعت زیستن گردد وبال
آه یورپ زین مقام آگاه نیست
چشم او «ینظر بنور الله» نیست
او نداند از حلال و از حرام
حکمتش خام است و کارش ناتمام
امتی بر امتی دیگر چرد
دانه این می کارد آن حاصل برد
از ضعیفان نان ربودن حکمتست
از تن شان جان ربودن حکمتست
شیوهٔ تهذیب نو آدم دری است
پردهٔ آدم دری سوداگری است
این بنوک این فکر چالاک یهود
نور حق از سینهٔ آدم ربود
تا ته و بالا نگردد این نظام
دانش و تهذیب و دین ، سودای خام
آدمی اندر جهان خیر و شر
کم شناسد نفع خود را از ضرر
کس نداند زشت و خوب کار چیست
جادهٔ هموار و ناهموار چیست
شرع بر خیزد ز اعماق حیات
روشن از نورش ظلام کائنات
گر جهان داند حرامش را حرام
تا قیامت پخته ماند این نظام
نیست این کار فقیهان ای پسر
با نگاهی دیگری او را نگر
حکمش از عدلست و تسلیم و رضاست
بیخ او اندر ضمیر مصطفی است
از فراق است آرزوها سینه تاب
تو نمانی چون شود او بی حجاب
از جدائی گرچه جان آید بلب
وصل او کم جو رضای او طلب
مصطفی داد از رضای او خبر
نیست در احکام دین چیزی دگر
تخت جم پوشیده زیر بوریاست
فقر و شاهی از مقامات رضاست
حکم سلطان گیر و از حکمش منال
روز میدان نیست روز قیل و قال
تا توانی گردن از حکمش پیچ
تا نپیچد گردن از حکم تو هیچ
از شریعت احسن التقویم شو
وارث ایمان ابراهیم شو
پس طریقت چیست ای والاصفات
شرع را دیدن به اعماق حیات
فاش میخواهی اگر اسرار دین
جز به اعماق ضمیر خود مبین
گر نبینی ، دین تو مجبوری است
اینچنین دین از خدا مهجوری است
بنده تا حق را نبیند آشکار
بر نمی آید ز جبر و اختیار
تو یکی در فطرت خود غوطه زن
مرد حق شو بر ظن و تخمین متن
تا ببینی زشت و خوب کار چیست
اندر این نه پردهٔ اسرار چیست
هر که از سر نبی گیرد نصیب
هم به جبریل امین گردد قریب
ای که می نازی به قرآن عظیم
تا کجا در حجره می باشی مقیم
در جهان اسرار دین را فاش کن
نکته شرع مبین را فاش کن
کس نگردد در جهان محتاج کس
نکته شرع مبین این است و بس
مکتب و ملا سخنها ساختند
مؤمنان این نکته را نشناختند
زنده قومی بود از تأویل مرد
آتش او در ضمیر او فسرد
صوفیان با صفا را دیده ام
شیخ مکتب را نکو سنجیده ام
عصر من پیغمبری هم آفرید
آنکه در قرآن بغیر از خود ندید
هر یکی دانای قرآن و خبر
در شریعت کم سواد و کم نظر
عقل و نقل افتاده در بند هوس
منبرشان منبر کاک است و بس
زین کلیمان نیست امید گشود
آستین ها بی ید بیضا چه سود
کار اقوام و ملل ناید درست
از عمل بنما که حق در دست تست