شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
بر مزار شهنشاه بابر خلد آشیانی
اقبال لاهوری
اقبال لاهوری( پس چه باید کرد؟ )
112

بر مزار شهنشاه بابر خلد آشیانی

بیا که ساز فرنگ از نوا بر افتاد است
درون پردهٔ او نغمه نیست فریاد است
زمانه کهنه بتان را هزار بار آراست
من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است
درفش ملت عثمانیان دوباره بلند
چه گویمت که به تیموریان چه افتاد است
خوشا نصیب که خاک تو آرمید اینجا
که این زمین ز طلسم فرنگ آزاد است
هزار مرتبه کابل نکوتر از دهلی است
که آن عجوزه عروس هزار داماد است
درون دیده نگه دارم اشک خونین را
که من فقیرم و این دولت خدا داد است
اگرچه پیر حرم ورد لااله دارد
کجا نگاه که برنده تر ز پولاد است