شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
باد خزان (در افشاری)
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( تصنیفها )
121

باد خزان (در افشاری)

باد خزان وزان شد
چهرهٔ گل خزان شد
طلایه لشکر خزان از دو طرف عیان شد
چو ابر بهمن ز چشم من چشمهٔ خون روان شد
ناله ، بس مرغ سحر در غم آشیان زد
آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد
عزیز من - مشعله در جهان زد
خدا خدا داد ز دست استاد
که بسته رخ شاهد مه لقا را
فغان و فریاد ز جور گردون
که داده فتوای فنای ما را
کشور خراب ، فغان و زاری
پیچه و نقاب سیاه و تاری
وه چه کنم از غم بیقراری
تا به کی کشیم ذلت و بیماری
بیا مه من رویم از ورطهٔ جانسپاری