شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت اشرف خر
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( کارنامهٔ زندان )
106

حکایت اشرف خر

خود شنیدی حدیث اشرف خر
که مثل شد به گرد کردن زر
بود تاتار زاده ای نادان
پور تیمورتاش بن چوپان
نه کیاست نه مردمی نه شرف
نام خود ساخته ملک اشرف
پس مرگ حسن برادر خوبش
پادشه گشت اشرف بد کیش
آذر آبادگان مسخر داشت
در دل اندیشه های بیمر داشت
از دنائت به گنج شد طالب
طمع زربه طبع شد غالب
ز ستم ، کار خلق یکسره کرد
هرکجا بود زر مصادره کرد
هرکه زر داشت زار شدکارش
گشت رخ زرد همچو دینارش
آن که زرخرده ای به دامان داشت
روی مانند غنچه پنهان داشت
وانکه دانگی بدست آوردی
همچو گل در شکم نهان کردی
زان فقیران کسی که دیده شدی
شکمش همچو گل دریده شدی
همچو گل هر که در میان زر داشت
شکمش بردرید و زر برداشت
در درازای ده دوازده سال
گنج ها آکنید از زر و مال
زر پیاپی بدست آوردی
نه به کس دادی و نه خود خوردی
ظلم اشرف ز حد و مر بگذشت
عملش در زمانه شایع گشت
همه همسایگان شدند آگاه
که رعیت بری بود از شاه
میر قپچاق بود جانی بیک
تاجداری بزرگ و خانی نیک
حمله ور شد به آذرآبادان
گشت غالب بر اشرف نادان
شد گرفتار و کشته شد اشرف
جانش از تن برفت و گنج از کف
شد به وزر و وبال آغشته
هم به بخل و خری مثل گشته
هفتصد بد به سال و پنجه و هشت
کاشرف خر اسیر ترکان گشت
مثلی گشت کار اشرف خر
او مظالم ببرد و ترکان زر