96
شمارهٔ ۴۵
لب لعل تو می فروشی کرد
چشم مست تو باده نوشی کرد
این خطاها چو دید حاجب حسن
زان خط سبز پرده پوشی کرد
چه پراکنده گفت زلف ، که دوش
خم شد و با تو سر به گوشی کرد
راز دل با لبت نگفته ، خطت
سر برآورد وتیزهوشی کرد
عاقبت سست گردد اندر هجر
هرکه با عشق سخت کوشی کرد
خار، هر سرزنش که کرد، بهار
غنچهٔ تنگ دل خموشی کرد