شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت منصور و ختم کتاب
عطار
عطار( هیلاج نامه )
72

حکایت منصور و ختم کتاب

ترا گفت آنگهی سلطان معنی
حقیقت نکته در برهان معنی
که میگویم خدایم درجهان بین
تو امروزم یقین گنج نهان بین
طلسمت بشکن آنگه گنج بردار
ترا میگویم از هستی خبردار
نمانده هیچ گنجت آشکار است
ترا منصور جان دیدار یار است
ترا منصور گنج است از حقیقت
مراورابین که هست امروز دیدت
قصاص شرع چون میرانی ای گنج
شود کل آشکارا بیغم و رنج
بساگفتیم اینجا شیخ از دید
بسی خواهیم گفتن هم زتوحید
تو فتوی ده ز گفتار من اینجا
که تا میبشنوی یار من اینجا
ز گفتار من اینجا ده تو فتوی
مکن سستی درین سر کان تقوا
که سر منصور را یابد در اینجا
بکشتن تا چه بنماید در اینجا
ز قول من بگو این کشتنی است
میان خاک و خون آغشتنی است
بباید کشت مر منصور رازار
بباید سوخت او را بر سردار
بباید کشتن او اینجا بزاری
بباید کردنش هر لحظه خواری
که سرّ کل بگفت اینجا حقیقت
نهانی کرد سر پیدا حقیقت
کجا دلدار کرد اینجایگه فاش
بباید کشتنش در نزد اوباش
حذر گیرند مردم زین حکایت
که جانان کرد از این کس شکایت
نباید گفت این کس گفت زنهار
وگرنه ما کشیمش اندرین دار
چنان کو گفت دیگر مینداند
وگرنه او روان را برفشاند
بترسان خلق را زین گفت شیخا
که جان تو چنین در سفت شیخا
شریعت گفتم این یک نکته خوب
که تا طالب پدید آید ز مطلوب
ترا اسرار با جانست امروز
نه با صورت پرستانست امروز
سخن از شرع میگویم کنون باز
حقیقت گویدت اینجای چون باز
بگو اکنون و فتوی ده حقیقت
که بس کس کشتنی آمد حقیقت